Time For Revenge/ وقت انتقام

A square room with walls whose plaster and paint had fallen off and iron beams were visible from under them, the ceiling was holed and the water from the toilet on the upper floor was dripping into it, the sound of screaming and crazy laughter was heard from around it and Dafna, who was standing in the middle of that room, and anger was rising from inside her like the steam of a volcano, anger towards an evil wizard named Zailor.

Flashback
Dafna Langdown was a happy and kind woman who lived with her parents and siblings in a luxurious mansion, and everything was so dreamlike and wonderful in her eyes that she never imagined that she would ever want to leave that place. Of course, the family members also loved angelic Dafna so much that they didn't want her to get married and leave there.

But one day, a young man named Zailor Lightbourne came to their mansion and said that he had come there on the behalf of one of Mr. Langdown's colleagues in Germany and that he would like to participate in the implementation of the new project of Langdwon's magic products factory. When Dafna's father saw Zailor's intelligence, talent and passion, he was fascinated by him and signed a contract with him.

Zailor started working as a researcher at the factory and Mr. Langdown asked him to leave the hotel and move into the mansion. Zailor did this, and his presence in the mansion and his charming appearance and behavior made Dafna fall in love with him. Zailor also always showed affection to her and brought her gifts and called her a heavenly angel.

Finally, one day, Zailor talked about his love for Dafna with her father, and Mr. Langdown, who loved Zailor very much, agreed to their marriage, and the wedding ceremony was held on a lovely spring night in the garden of the mansion, and that was the beginning of Dafna's misfortune.

Zailor, who had an eye on the Langdown family's wealth, performed a spell on Dafna on the first night of their marriage, which drove her crazy, and the next morning, Mr. Langdown had to send his daughter, who was nothing like her former self, to an asylum so that the rest of the residents of the mansion didn't get harmed.

After Dafna settled in the madhouse, Zailor kicked out the rest of the family members from that mansion one by one with various tricks and finally took over both the place and the factory.
The end of the flashback

Dafna clenched her teeth in anger and the red vapor separated from her body and went towards the door and melted its metal tongue. She left the room and changed her white madhouse outfit into a black blouse and pants and headed towards the Langdown Mansion, now known as the Lightbourne Mansion. It was time for revenge.

وقت انتقام

اتاقی مربع شکل با دیوارهایی که گچ ها و رنگ آن فرو ریخته بودند و تیرهای آهن از زیر آن ها مشخص بود، سقفش سوراخ بود و آب مستراح طبقه ی بالا داخل آن چکه می کرد، صدای فریاد و قهقه های دیوانه وار از اطراف آن به گوش می رسید و دافنا که در وسط آن اتاق ایستاده بود و خشم مانند بخار یک آتشفشان از درونش به پا می خواست، خشم نسبت به یک جادوگر شرور به اسم زایلور.

فلش بک
دافنا لنگدون یک زن شاد و مهربان بود که همراه با پدر و مادر و خواهران و برادرانش در یک عمارت مجلل زندگی می کرد و همه چیز آن قدر در نظرش رویایی و شگفت انگیز بود که تصور نمی کرد هیچ گاه بخواهد آن جا را ترک کند و البته اعضای خانواده نیز آن قدر دافنه ی فرشته گون را دوست داشتند که تمایل نداشتند او ازدواج کند و از آن جا برود.

اما یک روز مرد جوانی به اسم زایلور لایتبورن به عمارت آن ها آمد و گفت که از طرف یکی از همکاران آقای لنگدون بزرگ در آلمان به آن جا آمده و دوست دارد در اجرای پروژه ی جدید کارخانه ی محصولات جادوگری لنگدون شرکت کند. پدر دافنا وقتی هوش، استعداد و اشتیاق زایلور را دید، شیفته ی او شد و با او قرارداد بست.

زایلور به عنوان محقق مشغول کار در کارخانه شد و آقای لنگدون از او خواست که هتل را ترک کند و به عمارت نقل مکان کند. زایلور نیز این کار را انجام داد و حضورش در عمارت و ظاهر و رفتار فریبنده اش سبب شد که دافنا کم کم به او دل ببندد. زایلور نیز همیشه به او محبت می کرد و برایش هدیه می آورد و او را فرشته ی آسمانی صدا می زد.

بالاخره یک روز زایلور درباره ی عشقش به دافنا با پدر او صحبت کرد و آقای لنگدون که زایلور را خیلی دوست داشت، موافقت خود را با ازدواج آن ها اعلام کرد و مراسم عروسی در یک شب دل انگیز بهاری در باغ عمارت برگزار شد و این بود آغاز تیره بختی دافنا.

زایلور که به ثروت خانواده ی لنگدون چشم دوخته بود، در اولین شب ازدواجشان طلسمی را روی دافنا اجرا کرد که باعث دیوانگی او شد و صبح روز بعد آقای لنگدون مجبور شد دخترش را که هیچ شباهتی به خود قبلی اش نداشت، به دیوانه خانه بفرستد تا بقیه ی ساکنان عمارت آسیب نبینند.

بعد از این که دافنا در دیوانه خانه ساکن شد، زایلور با ترفندهای مختلف بقیه ی اعضای خانواده را نیز یکی یکی از آن عمارت بیرون کرد و بالاخره هم آن جا و هم کارخانه را تصاحب کرد.
پایان فلش بک

دافنا دندان هایش را از شدت عصبانیت بر هم فشار داد و بخار سرخ رنگ از بدنش جدا شد و به سمت در رفت و زبانه ی فلزی آن را ذوب کرد. او از اتاق خارج شد و لباس سفید دیوانه خانه بر تنش را به بلوز و شلوار مشکی تغییر داد و به سمت عمارت لنگدون که حالا با اسم عمارت لایتبورن شناخته می شد، حرکت کرد. وقت انتقام بود.

خرید ست بلوز و شلوار دافنا:

🔺ست بلوز و شلوار زنانه دیور
.
♦️قیمت: 679 تومان
♦️جنس شلوار: کرپ مازراتی
♦️سایز: XXL، XXXL
.
🔴 ارسال سریع و ارزان و پرداخت درب منزل
لینک خرید👇
http://dysh.ir/j3e08
خرید پیامکی 👇
💢براي خرید کد 989893 را به سامانه 100081 پيامک کنيد .

اگر از روش های بالا خرید کنید، خون یک انسان شرور به عنوان کمیسیون برای من فرستاده خواهد شد.